از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خارِ شبِ بی قراری ام تا شدهزار پاره دل از یک نگاه تو دیدم هزار چشم در آیینه کاری ام گر من به شوق دیدنت از خویش می روم از خویش می روم که تو با خود بیاری ام بود و نبود من همه از دست رفته است |
باری ،مگر تو دست برآری به یاری ام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مَرهَم نهاد نام تو بر زخمِ کاری ام
تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار
با رود ،رو به سوی تو دارم که جاری ام
با ناخنم به سنگ نوشتم :بیا بیا
زان پیش تر که پاک شود یادگاری ام
از کتاب گل ها همه آفتاب گردانند (قیصر امین پور) |